A Simple Key For داستان های واقعی Unveiled
A Simple Key For داستان های واقعی Unveiled
Blog Article
طرح یکی از تابوتهای ایمن که در سدههای هجدهم و نوزدهم در اروپا بهشدت رواج داشتند
دخترک در حالی که از شوک تصادف میلرزید پرسید: «میتونی درستش کنی پدر؟» پدر در حالی سرش را به نشانهی منفی تکان میداد پاسخ داد: «نه. متاسفانه من فقط یک لاستیک زاپاس دارم.
این شبح چنان جزئیاتی از خانهاش را بازگو کرد که خانم هیستر کاملاً از حضور روح و داستانی که گفته میشد متقاعد شد.
راستان نامه
وقتی که مرد غریبه به ماشین رسید، صورتش را به شیشهی ماشین چسباند و با چشمانی سرخ و دیوانهوار به دختر خیره شد. موهای مرد آشفته و کثیف بود. روی صورتش نیز زخمهایی عمیق خودنمایی میکرد.
یکی از این راهحلهای ترسناک «بیمارستانی مخصوص مردگان» بود. در این بیمارستانها اجساد بیماران مشکوک به کاتالپسی برای مدت چند روز تحتنظر قرار داشت تا از مرگ فرد اطمینان حاصل شود. در صورتی که بیمار از حالت فلج موقت خود خارج میشد معمولاً در بیمارستان با غذا، شراب و سیگار به استقبال او میرفتند.
اون توی مدرسه خیلی خوب درس نمی خوند، بنابراین والدینش به اون گفتن که اگه نمراتش بهتر شه، به عنوان پاداش براش عروسک جدیدی میخرن.
خواهرزاده وینچستر، ماریون، تمام داراییهای او را به ارث برد که بلافاصله آنها را به حراج گذاشت.
داستان این کتاب در قرن نوزدهم میلادی و در کشور ایسلند میگذرد و ماجرا از این قرار است که اگنس دو نفر را به قتل رسانده و اکنون به مجازات مرگ محکوم شده است. به دلایلی قرار است که این حکم در مزرعهی پدری او و در حضور خانوادهاش اجرا شود.
هامفریس همچنین ادعا میکند که شواهدی از قربانیکردن آیینی و شیطانپرستی در زیر پلکان پیدا کرده است؛ جایی که گزارش شده، او در آنجا استخوانهای کودکان را که با خنجر سوراخ شدهاند، دیده است.
پسری به نام اشکان برای مشاوره ازدواج به کلینیک مشاوره مراجعه کرد و خانم منشی گفت که پسر جوان با خواهر بزرگترش برای مشاوره آمده است.
گویا این کافی نبود، ظاهراً مسافرخانه توسط یک جادوگر نیز تسخیر شده است که قبل از دستگیری و قتل، در جستجوی یک سرپناه، به آنجا رفته بود.
چند سال قبل، حادثه وحشتناکی در ارتباط با یک روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داشتند، حدود ساعت یک نیمه شب به خانه برمیگشتند. در آن ساعت از شب، هیچ وسیله نقلیهای در جاده به چشم نمیخورد. آدریان رانندگی میکرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز میراند و پیچهای تند را به آرامی پشت سر میگذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمیشد.
اخیرا -در سال ۲۰۲۳- فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شده که مارتین اسکورسیزی آن را کارگردانی کرده و بازیگرانی مثل رابرت دنیرو و لئوناردو دیکاپریو در آن بازی کردهاند.
در نهایت هم یکی از خوانندگانمان با دفتر مجله تماس گرفت و داستان زندگی خود را برایمان تعریف کرد. شما هم این داستان را بخوانید و او را راهنمایی کنید. اگر زندگی خودتان هم داستانی عجیب است حتما با ما تماس بگیرید تا در شماره بعد داستان شما زینتبخش این صفحات باشد.